آنسو


همراه جمعیت جیغ و سوت کشید و دست زد. شعار ها را نمیفهمید اما همچنان کف میزد و شانه به شانه الی میخندید. مهم نبود چخبر است، کنار هم بودنشان اهمیت داشت و آتش سوزاندن های گاه و بیگاه. پسری با رفیق هایش کمی آنطرف تر مشغول کری خواندن بودند، نگاهی به تیپش انداخت و لبخندی زد، نه از این لبخندهای هیز. پیرزنی نزدیکشان با لهجه محلی از پسرک میپرسید که چه شده؟ او هم برای اینکه جواب زن را ندهد خود را به ندانستن زد. آخه مادر شما چطور اومدید توی حیاط دانشگاه؟
پیرزن غرغری کرد گوشه چادری که پایین آن را به کمر بسته بود به دهان برد و لخ لخ کنان به سمت سایه های کنار حیاط رفت. در حال گفتن و خندیدن با الی، دید که مجری تریبون را به میرحسین داد و خودش کنار کشید. دوباره صدای جیغ و تشویق . و سخنرانی اش را شروع کرد. خانمی هم جلو آمد و کنار تریبون ایستاد. از آن فاصله میدید که پسرها به او گل میدهند. زن گل ها را میگرفت و توی دستش بازی میداد. پسرها از گوشه کنار دانشگاه گل های باغچه را با ساقه یا بدون ساقه میکندند و دست آن خانم میدادند.

این کیه دیگه؟ خطاب به الی پرسید و جوابی نیافت بعد هم شروع کرد به کله کشیدن تا بهتر ببیند. زن چادر به سر داشت اما جلو آن را باز گذاشته بود و لباس های رنگی رنگی اش در کمال ناهماهنگی دیده میشدند. بدتر از لباس ها عشوه آمدن زن بود. چرا آنقدر اگزجره؟
در بحر سر و تیپ آن خانم مرموز سیر میکرد که جمعیت با خوشحالی شروع به شعار دادن کردند. نفهمید سخنران چه گفت فریادها بالا گرفت و با ضرب دست ها هماهنگ شد : ما دولت سیب زمینی نمیخوایم! ما دولت سیب زمینی نمیخوایم!

  فشار جمعیت بالاتر رفت. دخترها و پسرها با شور شعارمیدادند و هیجان جمعیت هر لحظه بیشتر میشد. دست الی را کشید تا به سمت چپ  که قدری خلوت تر بود بروند.به سختی از لا به لای تن های متراکم روزنی باز کرد دو قدم برنداشته بود که صدای مهیبی از سمت جایگاه برخاست
.




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Marc نقد فیلم های طنز دنیا Diba1398 فروشگاه هارلی شهید گمنام Dan مداد